سخت به خشم آمدم و شتابزده متوجه آنها شدم؛ در حالتی غریب به وحشت گرفتار دیدمشان. به یکدیگر چسبیده و چشمانشان از حدقه بیرون زده و نگاه جامد بیرمقشان را به تابوت دوخته بودند. «شیخ جادالله» در همان حال که چراغ را در چنگ میفشرد خشکش زده بود و چشم از تابوت بر نمیداشت. به تابوت که نگاه کردم خشمم را از یاد بردم. روپوش تابوت را دیدم که کنار رفت و مومیایی کفن پوشیده در برابر ما بر پا شد.