محسن گل محمدیان سروه ویسی


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
مسئله مرگ و زندگی (عشق فقدان و دلواپسی‌های غائی)

خانواده‌درمانی هیجان‌مدار ای اف اف تی (تشخیص افتراقی برای مداخلات متمرکز بر مراقبان منتشر شده در انجمن روان‌پزشکی امریکا)

  • 105,000 تومان

خانواده‌درمانی متمرکز بر هیجان (EFFT) به هیجانات می‌پردازد و معقتد است آنچه باعث اختلاف نظر، مشکلات ارتباطی و به‌طور کلی درک نشدن و درک نکردن می‌شود، شناخت محدود ما در زمینۀ هیجانات‌مان است. هیجانات درست مانند آبی هستند که در دمای صد درجه به جوش می‌آید. ما غُل‌غُل آب را می‌بینیم و متوجه آن می‌شویم اما هر آبی آرام آرام شروع به داغ شدن می‌کند، به دمای 40، 50، 60 و بالاتر می‌رسد تا وقتی که به 100 درجه رسیده و به جوش بیاید و ما بتوانیم حاصل این افزایش دما را مشاهده کنیم. درست مانند کسی که در اوج خشم فریاد می‌زند، این فرد نیز به ‌طور ناگهانی به 100 درجه و نقطۀ جوش نرسیده، مثل آبی که به‌ مرور گرم شود پشت هیجانات شدید ما نیز درجات پایین‌تر نهفته است، فردی که دلخور است و از ما رنجیده ممکن است در درجۀ 40 باشد، اما چون در درجۀ پایین تقلایش برای ترمیم ارتباط دیده نشده، هر بار طی این تلاش‌ها ممکن است احساس درماندگی یا یأس کند؛ این هیجانات در دمای پایین هستند و هیچ انسانی در دمای 40 درجۀ هیجاناتش (مانند شرم، ناامیدی، ترس، رنجش) مرتکب قتل نمی‌شود، فرزندش را کتک نمی‌زند و همسرش را ترک نمی‌کند. اما روی هم انباشته شدن این دماهای اندک باعث می‌شود فرد به نقطۀ جوش برسد. آنچه در مورد هیجانات مشکل‌ساز می‌شود رسیدن به نقطۀ جوش است. اگر به هر دلیلی در دمای پایین مشکلات را حل نکنیم برای مثال خود فرد دربارۀ آنها صحبت نکند یا ما پیگیر نشویم، هیجانات تغییر شکل پیدا می‌کنند برای مثال دلخوری زیاد، یأس و درماندگی ممکن است در نهایت فرد را به نقطۀ جوش رسانده و اکنون به اجتناب، انتقاد، طرد، سرزنش یا پرخاشگری روی آورد. در این کتاب می‌آموزیم که هیجانات زیربنایی و نیز هیجانات به سطح آمده و تفاوت بین آنها را بشناسیم و پیش از بحرانی شدن، هیجانات آنها را تسکین دهیم. به دلیل متن روان و قابل فهم کتاب علاوه بر روان‌شناسان و مشاوران، برای خانواده‌هایی هم که قصد بهبود روابط‌شان را دارند، قابل استفاده است.

مسئله مرگ و زندگی (عشق فقدان و دلواپسی‌های غائی)

  • 85,000 تومان

اولین راه‌حلی که به ذهنم می‌رسد این است که نگذارم از جلوی چشمانم دور شود، او را کنارم نگه دارم، دستش را بگیرم و رهایش نکنم. من هفتاد و سه سال پیش عاشقش شدم و به تازگی شصت و پنجمین سالگرد ازدواج‌مان را جشن گرفتیم. می‌دانم شدت و مدت این عشق معمولی نیست. اما حتی حالا هر وقت وارد اتاق می‌شود، حالی به حالی می‌شوم. من تمام خصوصیات مریلین را می‌ستایم؛ ظرافت، زیبایی، مهربانی و خردش را. با اینکه زمینه‌های تخصصی ما متفاوت است، هردو عاشق ادبیات و قصه‌های عاشقانه‌ایم. دانش او چه در زمینه علمی و چه عمومی غنی است. هر وقت سؤالی در مورد جنبه‌ای از انسانیت از او می‌پرسم، به ندرت پیش می‌آید که نتواند قانعم کند. رابطه ما همیشه هم آرام نبوده، ما هم تفاوت‌ها، تعارض‌ها و بی‌مبالاتی‌های خودمان را داشته‌ایم، اما همیشه با هم روراست و بی شیله پیله بوده‌ایم و همیشه بدون استثنا رابطه‌مان بر هرچیز دیگری اولویت داشته است. ما تقریباً کل زندگی‌مان را با هم سپری کرده‌ایم اما حالا سرطان مغز استخوان، من را وامی‌دارد به زندگی بدون او هم فکر کنم. برای نخستین بار مرگ او حقیقی است و قریب‌الوقوع. تصور دنیای بدون مریلین وحشتناک است و این فکر از ذهنم می‌گذرد که کاش می‌توانستیم با هم بمیریم...

صفحه‌ی 1