قاسم روبین


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
ژیگا ورتوف (سینمای مستند)
  • همراه با تخفیف
  • 85,000 تومان
  • با تخفیف: 72,250 تومان
شیدایی لل.و.اشتاین
  • همراه با تخفیف
  • 90,000 تومان
  • با تخفیف: 76,500 تومان
باران تابستان
  • 17,500 تومان
  • با تخفیف: 17,500 تومان
باغ گذر
  • 13,000 تومان
  • با تخفیف: 13,000 تومان
درد
  • 23,000 تومان
  • با تخفیف: 23,000 تومان

ژیگا ورتوف (سینمای مستند)

  • 85,000 تومان

(تهیه کنندگان و کارگردانان)

شیدایی للواشتاین

  • 90,000 تومان

(داستانهای فرانسوی،قرن 20م)

باران تابستان

  • 17,500 تومان

کتاب‌ها را پدر از توی قطارهای حومه شهری پیدا می‌کرد، یا از کنار آشغالدانی‌ها، انگار ما ترک بعد از مرگ باشند، یا مازاد بعد از اسباب‌کشی. یک‌بار هم کتاب زندگی  ژرژ پمپیدو را پیدا کرده بود، دوبار این کتاب را خواند. کتاب‌ها و نشریات دیگری هم بوده، نخ‌پیچ شده، و در کنار آشغالدانی‌ها، ولی این‌ها را بر نداشته است. مادر هم زندگی ژرژ پمپیدو را خوانده بود. این کتاب هردوشان را به وجد آورده بود. بعد از این کتاب، دنبال زندگی‌نامه مشاهیر بودند ـ مجموعه‌ای که تحت همین عنوان چاپ می‌شد. ولی هیچ وقت کتابی گیراتر از کتاب پمپیدو نصیبشان نشد، در واقع شاید هم دلیلش این بود که اسم‌ها برایشان ناشناخته بود. از بساط حراجی جلو کتابفروشی‌ها هم گاهی کش می‌رفتند. زندگی‌نامه‌ها ارزان بود، کتابفروش‌ها هم نادیده می‌گرفتند.

باغ گذر

  • 13,000 تومان

خیلی وقت‌ها از مجلس رقص شنبه‌ها که می‌آیم بیرون، گریه‌ام می‌گیرد، مثل اینکه گفتم برایتان. خب، مگر می‌شود مردی را وادار کرد که خاطر آدم را بخواهد؟ عشق وادار کردنی نیست. شاید همین به قول شما تنگ‌خلقی باعث شده که از چشم مردها دختر پسندیده‌ای به نظر نیایم. این تنگ‌خلقی نحسی است، چطور ممکن است نظر جلب کند؟

درد

  • 23,000 تومان

در برزخ تب، زن را می‌بینم. سه روز به اتفاق خیلی‌های دیگر در صف کوچه‌‌ سوسه انتظار کشیده است. بیست ساله است، با شکمی بر آمده از اندام. برای آدم تیرباران‌شده‌ای آمده بود آنجا، برای شوهرش. ورقه‌ای به دستش رسیده بود برای تحویل خرت و پرت‌های شوهر و آمده بود آنجا. هول به جان بود هنوز. بیست و چهار ساعت انتظار در صف [...] هوای گرمی بود ولی او می‌لرزید. حرف می‌زد، نمی‌توانست ساکت بماند؛ حرف می‌زد. خواسته بود خرت و پرت‌های شوهر را تحویل بگیرد تا تجدید دیدار کرده باشد. بله، تا دو هفته‌ دیگر فارغ می‌شد، و پدر برای نوزاد ناشناخته می‌ماند. توی صف، زن آخرین نامه را برای اطرافیانش می‌خواند و باز می‌خواد. «به بچه‌مان بگو که من آدم جسوری بودم.» می‌گفت و اشک می‌ریخت [...] چهره‌اش از خاطرم رفته است و تنها چیزی که از او در ذهنم مانده حجمی است عظیم، شکمی برآمده از اندام، و آن نامه‌ای که در دست داشت، انگار خواسته بود آن را به کسی بدهد. بیست سال... چهارپایه‌ تاشویی به زن دادند، سعی کرد که بنشیند، دوباره اما سرپا شد، فقط توان ایستادن داشت.

صفحه‌ی 1