2 قهرمان داستان، آکسل و بئاتریس، زوج کهنسالی هستند که برای یافتن پسر گمشدهشان راهی سفر میشوند. این سفر در انگلستان باستان رخ میدهد، زمانی که ساکسون و بریتونها پس از جنگی خانمان سوز در صلحی شکننده روزگار میگذرانند، صلحی که بر اثر فراموشی همهگیر ایجاد شده. فراموشی به شکل مه در کل سرزمین پخش شده، مهی که نتیجه نفس کوئریگ اژدهاست، و خاطره جنگ، عشق و نفرت، و خونخواهی را از یاد مردم برده. آکسل و بئاتریس در طول سفر با آدمهای جدیدی رو به رو میشوند: 1 جنگجوی جوان ساکسون که به دنبال عدالت است، پسری که زخمی اسرار آمیز بر بدن دارد و دنبال مادرش میگردد، سرگوین (تنها بازمانده شوالیههای آرتور افسانهای) که سالهاست ماموریت دارد اژدها را بکشد و ...
غول مدفون همان رازی است که آرام آرام گشوده و به نتیجهای نا منتظره خطم میشود. در آخر، هیبت غول بهکل، جلوی چشمانمان قرار میگیرد، عظمتش را درک میکنیم، و میفهمیم اصلا برای چه در ابتدا دفن شده. شیوه بازگویی این راز هنر ایشیگورو در خلق جهانی شناور است. و در نهایت خواننده با پرسش اصلی رو به رو میشود. آیا باید گذشته را فراموش کرد تا به آرامش رسید؟ در رمان ایشیگورو نیز مانند خود زندگی عشق بر همه چیز چیره میشود، الا مرگ.