روزی روزگاری هالیوود، تنها رمان تارانتینوست و از فیلمش با همین نام اقتبـاس شـده است؛ و نه بـرعکس. پس همــانطــور که انتظار میرود، با انتشار این کتاب، جنبههایی از فیلم که امکان پرداختن به آنها نبوده، آشکار شده است؛ افکاری که شخصیتها دارند، نقشههایی که در ذهن میکشند، حرفهایی که به زبان نمیآورند و البته اشارات ظریف و ریزی که در فیلم از چشم بیننده میگریزند.
برای اولین بار در طول ده سال، ریک متوجه میشود که چقدر خوشبخت بوده و هست: تمام روابطی که داشته؛ تمام اشخاص جالبــی کـه با آنها کار کـرده؛ تمـام مکانهایی که دیــده؛ تمـام اتاقهای شیک هتلها؛ تمام غُرهایی که مردم سرش زدهاند؛ تمام نامههای طرفدارانش که هرگز نخوانده و تمام اوقاتی که به عنوان یک شهروند محترم در هالیوود رانندگی کرده است. به خانه مجللش نگاهی میاندازد. بابت کاری که در بچگی مجانی انجام میداد، پول گرفته: وانمود کردن به اینکه کابوی است.
بعد به ترودی میگوید: «آره، ما خوششانسیم. خیلی خوششانسیم.»