زن چپدست اجتماعیترین رمان هانتکه است. قصه تنهایی ناگزیر در جامعهای است که افرادش با یکدیگر بیگانهاند. گریز از این بیگانگی تلاشی است عبث. در دنیایی شسته رفته با ساختمانهای سر به فلک کشیده، فروشگاههای مدرن، انجمنهای روشنفکری و انسانهای شریف، هرکس در پیلهای که دور خود تنیده گرفتار است. مرد مکثی کرد و گفت: «از حالا به بعد باید مدتی طعم تنهایی رو بچشی.» زن: «تازگیها همه منو تهدید میکنن.»