« بر زمین میگشت و موعظه میکرد. اتاق ارزانی در هتلی در ایستگاه راه آهن کرایه میکرد، جایی که دستفروشان تا پایان شفقهای طولانی تابستان مینشستند و منتظر قطار عصر میماندند و کمی بعد او چو میانداخت که در شهر است تا برای مراسم موعظهای در تالاری دعوت شود و بلافاصله از برگزاری یک گردهمایی مذهبی بزرگ در هوای آزاد کنار رودخانه برای هفته آخر اوت خبر میداد. با این کار هیچوقت پول زیادی بهدست نمیآورد، اما در گسترش شکوه خداوند کمکش میکرد. پول را خدا جور میکرد. خداوند بیوهها را به سمتش میفرستاد.»