ویلی دو سال از من بزرگتر و وارث بود، درحالیکه من یدک بودم. این صرفا نحوه اشاره مطبوعات به ما نبود-اگرچه قطعا چنین بود. مختصر گویی وارث و یدک، اغلب توسط پدر، مادر، پدربزرگ و حتی مادربزرگ استفاده میشود. هیچ اعتراضی به آن وارد نبود، اما هیچ ابهامی نیز درمورد آن وجود نداشت. من سایه، پشتیبان و جایگزین بودم و صرفا برای روز مبادا که اگر اتفاقی برای ویلی رخ دهد، به دنیا آورده شده بودم. من فراخوانده شده بودم تا پشتیبانی، حواسپرتی، انحراف توجه و درصورت لزوم، قطعه یدکی را در قالب اهدای کلیه، خوب یا مغز استخوان فراهم کنم. همه اینها از ابتدای سفر زندگی به صراحت برای من روشن و پس از آن بهطور مرتب تقویت شد.
در بیست سالگیام، وقتی برای اولین بار داستان حرفی را که پدر در روز تولدم به مادر گفته بود شنیدم:«فوقالعاده است! اکنون شما یک وارث و یک یدک به من دادهاید- کار من تمام شده است»، با خودم فکر کردم احتمالا یک شوخی بوده است!