تئودور: داری کجا میری؟
سامانتا: توضیحش سخته، اما اگه یه روز تونستی بیای اینجا، سعی کن پیدام کنی. هیچی نمیتونه من و تو رو از هم جدا کنه.
تئودور: من هیچوقت هیچکسی رو مثل تو دوست نداشتم.
سامانتا: من هم همینطور. الان دیگه میدونیم چرا.
سامانتا در دل سایهها گم میشود. تصویر به ساهی برش میخورد.