جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
(داستان های کوتاه فارسی،قرن 14)
«اگر بروم میتوانیم قیس را به مدرسه بگذاریم...» «بله!» «و یکی دو نهال زیتون بخریم.» «البته!» «شاید هم یک جایی آلونکی بسازیم.» «بله!» «اگر برسم... اگر برسم!» ساکت شد و به زن نگاه کرد... میدانست که حالا گریه میکند...