علائم متداولی مثل شنیدن صداها، افکار مزاحم و خودآزاری تنها نشانههای افسردگی نیستند. درست مثل آنفولانزای خفیف که میتواند باعث آسیب به کل بدنمان شود، افسردگی خفیف هم میتواند ذهنمان را بهطور کلی درگیر کند.
از بچگی درونگرا و حساس بودم. در حال حاضر خاطرات مبهمی دارم، اما طبق نوشتههای دفترچه خاطرات قدیمیام واضح است که خوشبین نبودهام و هر از گاهی احساس ناراحتی میکردم. در دوران دبیرستان بود که واقعاً نشانههایی از افسردگی در من پیدا شد و روی تحصیلم تأثیر گذاشت و مانع از رفتنم به دانشگاه شد و آیندهام را به خطر انداخت.
شاید مسلم بود که در بزرگسالی دچار افسردگی میشوم.حتی بخشهایی از زندگیام که میخواستم تغییرشان دهم مثل وزن، تحصیلات، دوست و دوستانم را تغییر دادم اما باز هم افسرده بودم. همیشه چنین احساسی نداشتم اما مدام بدحال میشدم و از بدحالی بیرون میآمدم که این موضوع مثل آب و هوای بد کاملاً اجتنابناپذیر بود. ممکن بود خوشحال به رختخواب بروم اما غمگین و عبوس از خواب بیدار شوم.
وقتی استرس داشتم نمیتوانستم غذا را از گلویم پایین دهم و وقتی مریض بودم مدام گریه میکردم. بهسادگی تسلیم این واقعیت شدم که فردی هستم که از بدو تولد افسرده بودهام و اجازه دادم دنیایم تاریک و تاریکتر شود.