نازکنارجی چاق و چله بود. آروارههای قوی داشت و وقتی با همبازیهایش بازی میکرد، همیشه برنده بود.
ولی خیلی زودرنج بود. وقتی کسی به او میگفت چه گوشهای نازی داری، ناراحت میشد. وقتی به او میگفتند چه پاهای قوی و محکمی داری ناراحت میشد. خلاصه از هر حرفی ناراحت میشد تا اینکه...