همیشه یک جعبه کوچک دستکش جراحی با خود داشت، درست مثل یک پرستار، اما به دلیلی متفاوت.
در محله منهتن، ابزارفروشیهای زیادی باقی نمانده بود. دستکشها را از دستش درآورد، نمیخواست توجه کسی را به خودش جلب کند، و تنها به بستهبندی یکبار مصرف وسایل دست میزد. چسب لوله و تیزبری برداشت. یک چکش جدید هم خرید، مراقب بود تا فقط روکش مقوایی روی دسته چکش را لمس کند.
در مسیر برگشت به ماشین، دوباره دستکش دستش کرد، و بعد سوار شد و چکش را به دست گرفت. خوشدست بود. چکش اسلحه مورد علاقه جو بود.