لحظهای که به نادرست بودن یک باور پی میبریم، لحظهای است که دنیا در نظرمان دگرگون میشود، مثل کودکی که برای اولین بار میفهمد پاپانوئل واقعی نیست. ذهنآگاهی یعنی بیاموزیم که باورهای سفت و سخت را به چالش بکشیم. ذهنآگاهی یک سفر است و نه یک مقصد؛ سفری که در هر لحظه آن چیزی میآموزید تا دوچرخه زندگی را متعادل نگهدارید. اگر تصور کنید که به مقصد رسیدهاید، یادگیری شما متوقف خواهد شد و این همان لحظهای است که با دوچرخه زندگی به زمین خواهید خورد. ذهنآگاهی چیزی فراتر از تمرین و تکنیک است و نیاز به برخورداری از روح کنجکاوی و جستجوگری دارد.
ذهنآگاهی کاری نیست که یک یا دو نوبت در روز انجامش دهید. هوشیاری باید در تمام طول روز همراه شما باشد، این یک فرایند مداوم، همانند رژیم غذایی است. شاید بتوانیم از اسپایدرمن چیزی بیاموزیم. او برای اینکه بتواند بین ساختمانها حرکت کند باید تار خود را به دیواری متصل کند و تار قبلی را رها کند. اگر او تار پشت سرش را رها نکند، نمیتواند رو به جلو حرکت کند و در میان تارهای خودش گرفتار میشود. آیا ما هم میتوانیم از تارهای پیوندهای قبلی رها شویم؟ ارزش امتحان کردنش را دارد.
وینی دابولکار در این کتاب با بیان چند مثال از فیلمهایی همچون ماتریکس، یک ذهن زیبا، اشکها و لبخندها، دوازده مرد خشن، نمایش ترومن، شعله و کتابهایی از جمله مرگ ایوان ایلیچ، مزرعه حیوانات، کلیت و نظم دربرگیرنده و تفکر به عنوان یک سیستم، مفاهیم بعضا پیچیده ذهنآگاهی و موانع موجود برای رسیدن به ذهنآگاهی را به شکلی گیرا توضیح میدهد.