پدرم، رامون دلاس کاساس، درست قبل از چهارمین تولدم از سانتو دومینگو رفت. چند ماه بود که فکر رفتن در سرش افتاده بود و از تمام دوستانش پول قرض میکرد؛ تمام دوستانش و هر کس دیگری که میتوانست تحت فشار قرار دهد. دست آخر هم با خوششانسی تمامعیاری کارهای ویزایش راستوریس شد.