... پیرزن زمزمه کرد: «آه، زیبای من،» و قفل آن را با انگشتان چروکیدهاش لمس کرد.
نور قرمز ضعیفی بین قوزک انگشتانش تابید و صدای تلق به گوش رسید. او که مانند پیرزنی که ساعتها دویده به شدت نفسنفس میزد، جعبه را روی زمین گذاشت و در آن را باز کرد.
نوری به رنگ گل رز صورتی، و بسیار محوتر و ضعیفتر از آنی که ماه بوسه آن را فرستاده باشد، اما به مراتب زیباتر از آن، از جعبه بیرون تابید. نور درخشان، صورت داغان و چروکیده زن را لمس کرد و لحظهای دوباره آن را به صورت دختری جوان که سالها پیش بدان سیما بود، مبدل ساخت.