«کیوهه به سنگی که لکهای قرمز رویش داشت، اشاره کرد و گفت: «فکر کنم اینجا همون جاییه که افتاده. نتونستن یکی از صندلیها رو پیدا کنن. احتمالا توی دریا افتاده.»
«یکی از صندلیها؟ پس اونیکی پاش بوده؟»
«نمیدونم. احتمالا»
یوکوا سر تکان داد و با انگشت عینکش را میزان کرد. بسیار مشتاقانه به سنگهای پایین خیره شده بود، انگار چیزی دیدنی آنجا بود.»