من شاهدختان بسیاری را از گورپشته پادشاهان در خواب رهاندم، شهر تربون را به آتش کشاندم، شبی را در کنار فلورین صبح کردم و عقل و جان به در بردم، در سنی از دانشگاه اخراج شدم که به دیگران اجازه ورود داده میشد و در زیر مهتاب مسیرهایی را پیمودم که صحبت از آنها در میانه روز وحشت برمیانگیزد. من با خدایان سخن گفتهام، به زنان عشق ورزیدهام و ترانههایی سرودهام که خنیانگران را به زاری وا میدارد. لابد دربارهام شنیدهاید. افسانه کوات این چنین آغاز میشود؛ از هنگام کودکیاش در میان دسته بازیگران مسافر تا سالهایی که به عنوان یتیمی نیمه وحشی در شهری مملو از جرم و جنایت سپری کرد و همینطور دوران بیپروایی جسورانه و در عین حال موفقیتآمیزش که به ورود مدرسه سختگیر و خطرناک جادو انجامید. در این صفحات کوات را به عنوان جادوگری بدنام، سارقی همه فن حریف، نوازندهای چیرهدست و آدمکشی شریر خواهید شناخت. نام راستین باد بسیار فراتر از اینها است، چرا که این داستان حقیقتهای نهان افسانه کوات را برملا میسازد.