داستان عاشقانۀ ما بسیار ساده بهنظر میرسد.
من با زنی بینظیر ملاقات کردم.
ما عاشق شدیم و ازدواج کردیم.
بچهدار شدیم و به حومۀ شهر نقل مکان کردیم.
شیرینترین رؤیاها و تاریکترین رازهایمان را باهم در میان گذاشتیم.
و سپس…
از هم خسته شدیم.
ما مثل همۀ زوجهای معمولی دیگر هستیم. همسایۀ شما، والدینِ دوست فرزندتان و آشناهایی که دوست دارید آنها را به شام دعوت کنید.
همۀ ما رازهایی داریم که باعث بقای ازدواجمان میشود.
تنها تفاوت ما این است که رازمان با قتلی همراه است…