اولین چیزی که اکثر مردم به آن خو می گیرند ترس است، ترس زندگی اکثر افراد را به تسخیر خود در آورده است؛ ترس از تغییر، ترس از دست دادن، ترس از شکست، ترس از آینده مبهم،ترس از اتفاقاتی که شاید بیفتند، ترس از چه شودها و چه میشودها و همین ترس های کوچک و بزرگ باعث میشوند که اغلب افراد از ریسک تغییر کنار بکشند و حاضر نشوند برای آینده شان تصمیم های قطعی بگیرند ولی من چه؟ من ترجیح می دهم به جای زانوی غم بغل گرفتن، به دل ترسهایم بروم با آنها روبرو می شوم و بر آنها غلبه کنم. البته این را هم بگویم که ترس اصلا و اصولا نمی تواند تجربه شرمآوری باشد. در حقیقت مقداری پارانویا بسیار هم مفید است. چرا که خطرات واقعی بسیاری آن بیرون وجود دارد؛ که باید مواظب آنها بود؛ و آگاهی از این خطرات می تواند روبرو شدن با آنها را آسانتر کند در یک جمله حرف من این است اگر از فردای مبهم میترسید باید بدانید فردا هیچگاه برای آمدن از شما اجازه نخواهد گرفت؛ همانطور که امپراتور و فیلسوف رومی مارکوس آئورلیوس می گوید: «مرگ ترسناک نیست بلکه زندگی نکردن است که باید از آن ترسید».
«سختتر بجنگ»، کتابی است که به ما یاد می دهد برای ساختن فردا باید بجنگیم به ما خاطرنشان می کند اگر بترسیم و تسلیم ترسهایمان شویم اگر بترسیم و برای فردای زندگیمان گامی بر نداریم؛ اگر به شرایطی که در آن هستیم خو بگیریم؛ اگر قدرت ریسک برای خلق آینده را نداشته باشیم هیچوقت به رؤیاهایمان دست پیدا نمی کنیم.
در پایان، اگر در زندگی شما هم ترسهایی وجود دارد که جرأت مواجهه با آنها را ندارید، این کتاب انتخاب مناسبی ست.