چیزی آن بیرون است...
چیزی وحشتناک که نباید دید. نیمنگاهی کافی است تا شخص با دیدن آن به خشونتی مرگبار برسد. هیچکس هم نمیداند چیست یا از کجا آمده است.
مالری، غرق در تاریکی، در محاصره سر و صداهایی آشنا و خوفناک، سفری ادیسهوار و دردناک را در پیش میگیرد؛ سفری که او را به اعماق جهانی نادیده و گذشتههایش میبرد، به دل خاطراتش با همراهانی که زمانی جانش را نجات دادند: گروهی از غریبهها که با راهنماییهای مردی به نام تام، علیه آن وحشت نادیده متحد شدند و سعی کردند در دل هرج و مرج نظم ایجاد کنند اما وقتی آذوقه رو به کاهش گذاشت، خود ناچار به ترک خانه و مواجهه با این سوال شدند که در جهانی جنونزده، به راستی به چه کسی میتوان اعتماد کرد؟!