این رمان روایت و ویراستاری است از دوره سهماهه همکارشاش با کلیسای کاتولیک در گواتمالا، کشوری در آمریکای لاتین. او وظیفه دارد گزارش هزار و صد صفحهای کلیسا از جنایات ارتش این کشور و کشتار و شکنجه هزاران روستایی سرخپوست در جنگ داخلی را ویرایش کند. از همان ابتدا، راوی عمیقا تحتتاثیر شاعرانگی شهادتهای شفاهی بومیان، که در این گزارش ثبت شده، قرار میگیرد؛ طوری که کمکم تمام فکر و ذکرش جملات شعرگونه سرخپوستان جان به در برده میشود. او دچار پارانویا و وسواس فکری است و ویرایش این گزارش به طور جدی سلامت روانیاش را تهدید میکند، اما خطرات دیگری هم در کمینش است، زیرا قاتلان روستاییان همان ژنرالهایی هستند که هنوز در گواتمالا قدرت را به دست دارند.