جایی در زندگی، تمام عقایدی که از طرف والدین، معلمها، دین، و اجتماع دریافت کردهایم ما را به این باور میرساند که برای پذیرفته شدن در جامعه باید جور خاصی باشیم. آنها به ما میگویند چه آدمی باشیم، ظاهرمان چطور باشد، چگونه رفتار کنیم، چه کاری انجام دهیم، و چه کاری انجام ندهیم. و چون آنچه هستیم خوشایندمان نیست، به آنچه نیستیم تظاهر میکنیم. میترسیم از دید دیگران خوب نباشیم، زیرا از طرد شدن وحشت داریم. و به همین دلیل است که به جستجوی کمال میرویم. و طی این جستجو، تصویری از کمال برای خود میسازیم، تصویری از آنچه نیستیم ولی دلمان میخواهد باشیم. از خود راضی نیستیم و شزوع میکنیم به قضاوت کردن خودمان؛ اینجا است که داستان زندگی غمانگیز میشود...