در آشپزخانه تروتمیز خواهرهایم از خودم میپرسم که چگونه میتوانم زندگی عاری از زنهای سبز را تحمل کنم، زنهای سبزی که سایه مبهمشان در پسزمینه برجسته مینماید. برای اینکه از این لحظههای گیجی، از این بیحوصلگی شدید، از این درماندگی پیاپی بهآرامی عبور کنم، باید بهیاد بیاورم که آنها افکار من و زندگی زیرزمینی مرا میآرایند، که آنها اینجایند، موجوداتی واقعی و درعینحال چهرههایی ادبی که بیآنها خشونت زندگی پوست و گوشت مرا تا استخوان میخراشد.