همانند تمام هراسهای اخلاقی، هراس جنایت جنسی سال 1937، بیشتر با وهم و خیال در ارتباط بود تا با واقعیت. هیولایی که روح و ذهن آمریکاییها را تسخیر کرده بود، درندهخوی جنسی دیوانه که زنان و کودکان را طعمه خود میکرد، در حقیقت مظهر اضطرابهای گسترده ناشی از شرایط اجتماعی دوران رکود اقتصاد بود. «روزی نیست خبر یکی از این جنایات وحشتناک را در روزنامهها نخوانیم. واقعا میترسم روزی یکی از این آدمهای وحشی جگرگوشههایمان را به دام بیندازد.» هوربا چفسکی از قرار معلوم نتیجه گرفته بود که فقط یک راه برای حفظ فرزندانش از این وحشت وصفنشدنی وجود دارد.