کلودیا در هتلی بزرگ، سوئیتی گرفت. به لابی که رفتم، یکراست پیش مسئول پذیرش رفتم، او هم ورود مرا با تلفن خبر داد، بعد به دنبال پدو تا آسانسور، تا رسیدن به اتاق مذکور. اینها اعصابم را بهم میریخت. کلودیا افسونم کرده بود، کار را بهانه می کرد و می گفت بهخاطر کارش آمده است اما اصل موضوع این بود که سفر کرده بود که چند روزی مرا ببیند....