رابینسون همیشه دست راست بابابزرگش بوده است. به او کمک میکند تا ماشینهای توی تعمیرگاه را راه بیندازد و شیره درختهای افرایی را که در حیاط پشتیشان هستند جمعآوری کند. در حال حاضر بیشتر از همیشه کمک حال اوست چون حافظه بابابزرگش اخیرا ضعیف شده و ممکن است حتی سادهترین کارها را هم فراموش کند، مثلا یادش میرود چطور شام محبوبشان را بپزد یا به خاطر نمیآورد که کتش را کجا گذاشته است. گاهی اوقات حتی اسم رابینسون را هم فراموش میکند.