«پشت درهای بسته» یک داستان کلاسیک را در دنیایی کاملا مدرن روایت میکند. این کتاب یکی از ترسناکترین تریلرهای روانشناسانهای است که تا به حال خواندهام. با خواندن هر فصل بیشتر درگیر داستان میشوید و بیشتر احساس شخصیت داستان، گریس، را درک میکنید؛ استیصال از اینکه هیچکس تو را باور نمیکند و تو باید بجنگی تا عزیزترین آدم زندگیات از آسیب مصون بماند. نقد کتاب سانفرانسیسکو.
صبح روز جمعه، وقتی به من میگوید بهترین لباسم را بپوشم، بیاختیار فقط به یک چیز فکر میکنم، آیا لحظهای که بیصبرانه منتظرش بودم فرا رسیده است. ذهنم به آینده پرواز میکند؛ اما به خودم یادآور میشوم که بارها همین گونه سرخورده شدهام. حتی وقتی سوار ماشین میشود هم هنوز به خودم اجازه باور کردن نمیدهم. اما وقتی به سمت شهر میرویم، کم کم باورم میشود و هیجانزده شروع میکنم به نقشه کشیدن و از این میترسم که نکند این لحظه را از دست بدهم. اما وقتی که جک ماشین را بیرون رستوران پارک میکند و از آن خارج میشود میفهمم که چقدر خوشخیال بودهام.