ژولیا روانشناس جوانی است که به تازگی پدر، مادربزرگ و نامزد خود را از دست داده و دچار بحران روحی شده است. او برای گریز از وضعیت آشفته خود، از پاریس به شهر زادگاهش میآید و در خانه سالمندان مشغول به کار میشود. حالا با کسانی در ارتباط قرار میگیرد که سه برابر او سن دارند و مصیبتهای زیادی را از سر گذراندهاند و شاید که درونشان هزار تکه باشد اما هنوز میخندند و زندگی میکنند. آنها از پس این تجربیات تلخ قدرتی به دست آوردهاند: این که شالوده زندگی را ببینند.
آنچه پیش رو دارید داستانیست درباره سازش، عشق و دوستی. کتابیست مملو از شوخطبعی و انساهایی که ما را به تجربه کردن شادیهای کوچک زندگی تشویق میکنند.