هیچ میلی به بیرون بروم در من نیست. هیچ شوقی به در این خانه را باز کنم و به بیرون از این خانه بروم ندارم. از وقتی آمدهام در این خانه و در این اتاق، از وقتی نشستهام درست رو به روی دوست داستاننویسم که دارد دور خودش میچرخد و تو در توی مرگ را دور میزند، هیچ اشتیاقی در خود نمیبینم برای به بیرون از این اتاق رفتن و به بیرون از این خانه فکر کردن....