لوکاس خوشبخت است. چیزی که شاید آنقدرها هم دشوار نباشد، چون سختی کار تنها در همان خوشبخت ماندن است. دشواری کار این است که آدم زودی به فکر و خیال میافتد که برای خوشبخت بودن باید همیشه خوش باشی؛ مگر میشود؟ کی این همه توان دارد که همیشه خوش باشد؟ خوشبختی چیز دشواری است و پدر آدم را درمیآورد. راستش بیشتر وقتها همینقدر کافی است که ناخوش نباشی.