کتاب حاضر با نگرشی مدیریتی بر تعدادی از داستانهای «هانس کریستین آندرسون» نگاشته شده است. در «لباس جدید امپراتور» نگارنده به صورت خاص به شرح حالتی میپردازد که در آن فرد با دیدن آینه و تصویر خویش شروع به از دست دادن روح و روان خود میکند. نگارنده معتقد است که این مسئله فقط نوک قلهای را نشان میدهد که قسمت اعظم آن (تشریفات اداری، رقابت بیمارگون و...) پنهان است. در «جوجه اردک زشت» قهرمان داستان به سختی میآموزد تا صدای هماهنگ درون خود را بشنود و از بند مقایسهها و نکوهشها رهایی یافته و به الگویی مناسب برای رشد خویش دست یابد. «سوسک سرگین غلطان» توضیحی است در خصوص نحوة تشکیل پدیدة روانی خودشیفتگی و عوامل ظاهری و باطنی ایجادکنندة آن، که مهمترین آن عدم آگاهی از تواناییهای واقعی افراد میباشد. در «کوتوله و بقال» پدیدة ایدهآلگرایی شرح داده میشود و بنابراین نخستین وظیفة مدیریت، روبهرو شدن با روی سخت و خشن واقعیت است. «درخت کاج» بیانگر نارضایتی، خستگی و بیهودگی حاصل از عدم زندگی در زمان حال میباشد و در داستان پایانی تحت عنوان (بلبل) نیز نگارنده یکی شدن ایدهآلها و واقعیتها را به تصویر میکشد و این همان اتفاقی است که میتواند در محیط کار رخ دهد. در نهایت نویسنده، از طریق این داستانها الگویی را در مسیر تغییر الگوی فکری به مخاطب عرضه میکند تا وی بتواند با استفاده از آن، مدیریت زندگی و شغلی مطلوبی را کسب نماید.