زمستان بود که هرمان درخت بیباری دید، برهنه از برگ و میوه. در همان هنگام، دربارۀ بهار آینده و دگرگونی این درخت به فکر فرو رفت و روحش دگرگون شد. دوست و زندگینامهنویس او این دگرگونی را اینگونه توصیف کرد: «در آن لحظه، او آشکارا مشیّت و قدرت خدا را دید». نیکولاس به حضور خدا واقف گشت و آگاهی از حضور الهی در سراسر زندگی او به قدرت همان لحظه باقی ماند. او تحصیلات لازم برای کشیش شدن را نداشت و از همین روی در جایگاه فردی غیرروحانی وارد دِیر شد و مابقی عمر خود را در میان حصارهای این جامعۀ رهبانی بزرگ سپری کرد. او بیشتر عمر خود را در آشپزخانه کار کرد و سپس به پینهدوزی مشغول شد. وقتی مشغول کارهای ملالآور پختن غذا و تمیز کردن ظرفها بود، خود را عادت داد که همیشه حضور خدا را حس کند. مونسینور جوزف دُبوفور، که نمایندۀ اسقف اعظم پاریس بود، با وی دوست شده بود. او گفتوگوهای خودش را با او، همچنین نامهها و پندهای روحانی او را گردآوری کرد و دو سال پس از مرگ هرمان، این نوشتهها را در یک مجلد چاپ کرد. این کتاب سراسر خلوص، اینک پیش روی شماست.