جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
بیشتر غریبهها خوب و مهربان هستند. اما ممکن است بعضی از غریبهها بخواهند ما را گول بزنند. بنابراین آمادهایم تا با چشم تیزبین حقهبازشناسمان هر حقه و کلکی را بشناسیم و بگوییم نه!
مغولها به ایران حمله کرده بودند و شهرهای ایران ناامن بودند. قانون و حکومت بر سر کار نبود. همه مردم با ترس و نگرانی زندگی میکردند. خواجه نصیرالدین طوسی هم برای دور ماندن از حمله و آزار مغولها به قلعه قهستان پناه برده بود...
محمد نصیرالدین در کوچه پس کوچههای شهر طوس قدم میزد. سالهای زیادی بود که در شهرهای مختلف مشغول تحصیل بود. حالا به شهرش برگشته بود و دلش میخواست دوست زمان کودکیاش را پیدا کند. وارد کوچه بنبستی شد و به طرف خانهای رفت که ته کوچه بود. جایی که قبلا منزل دوستش بود. در زد و منتظر ماند.
محمد نصیرالدین، ساکت و آرام به حرفهای پدر گوش میداد. او باید به تنهایی، از طوس به نیشابور میرفت. در آنجا غریب بود. هیچ آشنایی نداشت. باید خودش خانهای میگرفت و تنها زندگی میکرد. بدون پدر و مادر...
ایران در دست مغولان بود. در شهرهای ایران، حاکمان مغول حکومت میکردند و هر کدام از شهرها در دست یک حاکم بود.