قدش برای سنش کوتاه نبود اما از قوز کوچکی که گردن او را فرورفته بین شانه ها نشان می داد کوتاه می نمود، و وقتی که، سال ها بعد، سنش زیادتر شد قد کوتاه مانده بود یا شاید از همین علت چنین به چشم می آمد. شاید. دست هایش از تناسب عادی درازتر بود که پاهایش را چپیده در تنه می دیدی. با چنین پاها هم خوب تند می دوید و هم در فوتبال محکم به توپ می کوبید - و محکم تر به ساق پای روبه روئی ها. بسیار مهربان و شوخ بود، با لبخندی همیشه حاضر و ذهنی همیشه آماده، بسیار باهوش بود و در مدرسه حاجت نداشت درس ها را بازحمت و مرور مکرر به حافظه بسپارد. شعرهای زیاد از بر داشت، و از همان زمان مدرسه شعر و قصیده هم می گفت. صدای تیزی داشت، و لهجه یی که نمی دانم از کجا فارس بود، نیریز یا فسا، شاید، هرچند شیرازی در نام خانوادگی اش می آمد. اسمش مختار بود و نام خانوادگی اش کریم پور شیرازی. خانه شان در اتاق های حیاط طویله «نصریه» بود. نصریه که آن وقت ها بیرون شهر در کنار کشتزارهای غربی شیراز بود خانه جلال خان بود. جلال خان پدر فریدون توللی بود. فریدون هفده هیجده ساله عاشق شد مختار به او قبولانید که عاشق اگر عاشق است باید سر بگذارد به بیابان. مجنون شدن از تو رهنما شدن از من. جلال خان آدم به هر طرف روانه کرد، در اصطهبانات گیرشان آورد، آوردندشان به شهر جلال خان فریدون را نوازش کرد، مختار را با بابا و جمع خانواده شان بیرون.