آنیما


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
امروز چند شنبه است (مجموعه شعر)
  • 10,000 تومان
  • با تخفیف: 10,000 تومان
انگشت ‌نگاری (مجموعه داستان)
  • 22,000 تومان
  • با تخفیف: 22,000 تومان
سیزیف در آریاشهر (مجموعه داستان)
  • 14,000 تومان
  • با تخفیف: 14,000 تومان
قهقهه زرد
  • 15,000 تومان
  • با تخفیف: 15,000 تومان
سمیرا نرفته است (مجموعه داستان)
  • 16,000 تومان
  • با تخفیف: 16,000 تومان

امروز چند شنبه است (مجموعه شعر)

  • 10,000 تومان

نپرس چرا، بعضی‌ غریبگی‌ها دلیل نمی‌خواهد. پرنده‌ای که در قفس به دنیا آمده نمی‌داند. بال‌هایش به چه درد می‌خورد...

انگشت ‌نگاری (مجموعه داستان)

  • 22,000 تومان

ما چهار نفر بودیم و آن‌ها چهار نفر. ولی آنها اسلحه نداشتند؛ من هم می‌دانستم که اسلحه ندارند، ولی به همه این‌طور گفته بودند که آنها اسلحه دارند. شاید اصلا چهار نفر هم نبودند بدبخت‌ها. از ماجرای سیاهکل به این‌طرف نباید اصلا به هیچ حرفی اعتماد می‌کردیم. برای گرفتن آنها دوتا راه وجود داشت. یا باید می‌رفتیم آن‌ها را در جنگل پیدا می‌کردیم و می‌کشتیم، یا باید از محلی‌ها کمک می‌گرفتیم. سر ماجرای سیاهکل هم‌محلی‌ها خیلی کمک کردند. این را به قدرت گفتم ولی قبول نکرد. گفت: کسی نباید بفهمد ما یک مرد و یم زن و دوتا بچه را داریم می‌کشیم.

سیزیف در آریاشهر (مجموعه داستان)

  • 14,000 تومان

بیش‌ترین کاری که توش دووم آورده و با اون بازنشسته شد، تنهایی بود. سی و هفت سال تموم به تنهایی اشتغال داشت. شعار شرکت این بود: تنهایی خود را با ما تجربه کنید! آدم‌هایی که تنهایی اذیتشون می‌کرد، مشتری‌های ثابت این شرکت بودند. اصلا به نظرم خیلی چیزا تو دنیا واسه پر کردن یا کم‌ کردن همین تنهایی به وجود اومده: هنر، علم، دین، ورزش، صنعت، تجارت. فکر کنم هرچی تو دنیا وجود داره یه ربطی به تنهایی داره، یا زیادش می‌کنه یا کمش می‌کنه یا پرش می‌کنه!

قهقهه زرد

  • 15,000 تومان

اوضاع خیلی خراب است. سطل آشغال‌ها وارونه شده‌اند و همه‌جا بوی گاز اشک‌آور می‌دهد. از کنار چند نفری که در خیابان مانده‌اند، بدون سلام و با سرفه گذشتیم. میخانه من و تو و نمایندگی‌های انحصاری، زودتر از همیشه کرکره‌ها را پایین کشیده‌اند...

سمیرا نرفته است (مجموعه داستان)

  • 16,000 تومان

یادش رفته بود کلاهش را از روی جالباسی بردارد. همه‌اش تقصیر کلاه لعنتی بود. اگر کلاه را برداشته بود، حتی یک درصد هم احتمال نداشت تا قبل از ساعت هشت شب به خانه برگردد. اگر برنگشته بود نادر را نمی‌دید که از روی دیوار پرید توی حیاط. اگر نادر را نمی‌دید، خونش به جوش نمی‌آمد. اگر خونش به جوش نمی‌آمد در را باز نمی‌کرد و نمی‌پرید توی خانه. همه‌اش تقصیر کلاه لعنتی بود...

صفحه‌ی 1