0
جمع:
سبد خرید
0
مقایسه
0
لیست علاقهمندیها
جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
پدیدآورنده
انتشارات
خانه
دربارهی ما
فروشگاه اینترنتی جیحون
کتابفروشی جیحون
نویسنده و مترجم
تماس با ما
پشتیبانی و خرید
راهنمای سریع ثبت سفارش
زمان ارسال کالا
سوالات متداول
قوانین و مقررات وبسایت
کاربری
صفحه اصلی
ورود / ثبت نام
روانشناسی
فرزندپروری
روانکاوی
علوم تربیتی
روانشناسی و رواندرمانی کودک
روانپزشکی
روانشناسی رواندرمانی و مشاوره
فراروانشناسی
خانواده
علوم اعصاب
روانشناسی شناختی
خودیاری
ذهن و حافظه
خودشناسی و خودسازی
موفقیت و توسعه فردی
مهارتهای ارتباطی
واژهنامه
ادبیات
ادبیات فارسی
ادبیات آسیایی
ادبیات اروپایی
ادبیات آمریکای شمالی
ادبیات آمریکای لاتین
ادبیات خاورمیانه
ادبیات سایر ملل
ادبیات نقد و ادبی
بیوگرافی و خاطرات
کودک و نوجوان
نمایشنامه و فیلمنامه
کسب و کار
بازاریابی و فروش
کارآفرینی
مدیریت و رهبری
محصولات فرهنگی و هنری
دفتر یادداشت
دفتر برنامهریزی
تندیس
سایر
هنر
تغذیه و سلامت
زبان اصلی
علوم انسانی
علوم تجربی
کتب نفیس
فلسفه
تاریخ
مجله جیحون
0
0
0
جستجو نتیجهای نداشت
خانه
دربارهی ما
فروشگاه اینترنتی جیحون
کتابفروشی جیحون
نویسنده و مترجم
تماس با ما
پشتیبانی و خرید
راهنمای سریع ثبت سفارش
زمان ارسال کالا
سوالات متداول
قوانین و مقررات وبسایت
کاربری
صفحه اصلی
ورود / ثبت نام
روانشناسی
فرزندپروری
روانکاوی
علوم تربیتی
روانشناسی و رواندرمانی کودک
روانپزشکی
روانشناسی رواندرمانی و مشاوره
فراروانشناسی
خانواده
علوم اعصاب
روانشناسی شناختی
خودیاری
ذهن و حافظه
خودشناسی و خودسازی
موفقیت و توسعه فردی
مهارتهای ارتباطی
واژهنامه
ادبیات
ادبیات فارسی
ادبیات آسیایی
ادبیات اروپایی
ادبیات آمریکای شمالی
ادبیات آمریکای لاتین
ادبیات خاورمیانه
ادبیات سایر ملل
ادبیات نقد و ادبی
بیوگرافی و خاطرات
کودک و نوجوان
نمایشنامه و فیلمنامه
کسب و کار
بازاریابی و فروش
کارآفرینی
مدیریت و رهبری
محصولات فرهنگی و هنری
دفتر یادداشت
دفتر برنامهریزی
تندیس
سایر
هنر
تغذیه و سلامت
زبان اصلی
علوم انسانی
علوم تجربی
کتب نفیس
فلسفه
تاریخ
مجله جیحون
آش کشک خاله
مجله
خانه
آش کشک خاله
یادم میآید بچه که بودم در دبستان رسم بود برای تعطیلات سیزدهروزهی نوروز آنقدر به ما مشق و تکلیف میدادند که گاه یک کتابچهی شصت برگ یا حتی بیشتر را پر میکرد. وقتی عید میشد هم از فکر مسافرت و عیدی و مهمانی شاد و شنگول میشدیم و هم از به یاد آوردن مشقهای تمامنشدنیای که باید مینوشتیم عزا میگرفتیم. نتیجه این میشد که نه مشق را مینوشتیم و نه خوش میگذراندیم. عیدمان میشد آش نخورده و دهان سوخته.
مدرسهام میگذاشتم و کنار کفش و لباس عیدم میگذاشتم. در طول تعطیلات نوروز هر کجا میرفتیم، اعم از مهمانی و مسافرت این کیف کذایی را همراه میبردم و مثل آینهی دق هر جا که بودم مقابل خودم میگذاشتم. اما، نه مشق مینوشتم و نه از تعطیلات لذت میبردم. نتیجه این میشد که در پایان تعطیلات خوشی نکرده بودم و در شروع کلاسها تنبیه میشدم و همان نیم ذره خوشیِ ناکرده هم از دماغم درمیآمد.
مادربزرگی داشتم که خدا بیامرزدش (خدا رفتگان شما را هم بیامرزد)، بسیار زن دانایی بود. یک روز مرا صدا کرد و نصیحت سادهای به گوشم خواند که هنوز بعد از دهها سال در بسیاری موارد چراغ راه من است و کمکم میکند. او گفت:«بچه جان، در زندگی خیلی چیزها مثل آش کشک خاله میماند. چه بخوری چه نخوری به حسابت میگذارند و باید قیمتش را بپردازی. آدم عاقل همان اول آش را میخورد و قال قضیه را میکند. مشقِ اسباب غصهی تو هم یکی از آن آشهاست. تو که میدانی بالاخره باید بنویسی وگرنه تنبیه میشوی، پس هر چه زودتر بنویس که هم تنبیه نشوی و هم از تعطیلاتت لذت ببری».
همان شد که همان شد. از آن سال به بعد نه فقط مشق عید را ظرف یکی دو روز اول تعطیلات مینوشتم و لذت واقعی عید را تجربه میکردم، بلکه این فلسفه را به بسیاری از موضوعات زندگیام (تا همین امروز) تعمیم دادم و از ثمرات شیرینش بهرهمند شدم.برایتان پیش نیامده قبض برق را درِ خانه بیاورند و با خود بگویید فردا میدهم. فردا میدهم، فردا ... و بعد مهلت پرداخت بگذرد و جریمه شوید؟
نشده قصد خرید کالایی ضروری را داشته باشید و بگویید بعداً میخرم، بعداً ... و موقعی برای خرید آن کالا بروید که یا به فروش رفته و یا قیمتش بالا رفته باشد؟ نشده تعمیر ابزاری معیوب را آنقدر به تأخیر بیندازید تا آن ابزار بهکلی از کار بیفتد و ناچار به خرید یک ابزار تازه کنید؟و بالاخره آیا نشده دل کسی را رنجانده باشید، به کسی توهین کرده باشید ... و بدانید که حق با او بوده و مصمم باشید که از دلش درآورید و با خود بگویید همین فردا به دیدنش میروم، به او تلفن میکنم، برایش نامه مینویسم، ... و بعد وقتی سراغش بروید که یا به سفر رفته باشد و یا خداینکرده دیگر در دسترس شما نباشد؟
زمانی که برای انجام هر کار ضروری در اختیار داریم محدود و معین است و تنبلی و تساهل ما نامحدود و تمامنشدنی است. نتیجه چه میشود؟ شما بگویید.از صبح که بیدار میشویم بهطور معمول یک سری وظایف روزمره است که باید انجام دهیم و اگر انجام ندهیم نظم زندگی به هم خواهد ریخت. برای زنده ماندن باید بخوریم و باید غذا برای این خوردن فراهم کنیم، پس باید امرار معاش کنیم و به هر طریق رزق و روزی فراهم کنیم. باید سالم بمانیم پس باید مراقب بهداشت و نظافتمان باشیم. باید وظایف فرزندی، همسری، والدی، خواهر و برادری، همکاری و ... را انجام دهیم و به همین ترتیب الی آخر.
ولی آیا ما به همهی وظایفی که داریم عمل میکنیم؟ به نظر من به همهی آنها عمل میکنیم. چرا نه؟ عرض میکنم.نتیجهی بعضی کارها فوری است و نیاز به انجام آنها هم آشکار و محسوس است، مثل خوردن. نتیجهی خوردن فوراً به صورت سیری ظاهر میشود و نیاز به آن هم آشکارا بهصورت گرسنگی احساس میشود. پس اعمالی مانند خوردن یا خوابیدن، یا انجام تکالیف مدرسه (که شرح غمانگیز آن را پیشتر دادم!) یا حتی کار کردن (که نیاز به آن، نیاز به پول است و نتیجهی آن تأمین هزینههای زندگی است) را تقریباً بهموقع انجام میدهیم و فوت وقت نداریم.
اینها معمولاً وظایفی است که به جسممان مربوط میشود.اما بعضی کارها هستند که نه نیاز به انجام آنها آشکارا احساس میشود و نه نتیجهی انجام آنها را بعضاً میبینیم و میفهمیم. مثال میزنم: کارهایی مثل مهربانی، قدرشناسی، شکر، احترام به حقوق دیگران، برقراری ارتباط صادقانه با خدا و ... این کارها به روح ما مربوط میشوند و از آنجا که خود روح را هم نه میبینیم و نه بدون تلاش احساس میکنیم، وظایف مربوط به روح هم همانطور است. اما ...بعد از این زندگی روح است که باقی میماند، نه جسم. جسم فانی است و عمرش محدود. روح است که تکاملش اهمیت دارد، نه جسم. چرا که جسم انسان هم مانند حیوانات بی هیچ تلاشی رشد میکند و کامل میشود و بعد ... رو به زوال میرود و باقی نمیماند. و بالاخره این روح است که نهایتاً به مبدأ میرسد، نه جسم.
جای جسم همین دنیای خاکی است نه ملکوت اعلا. همین جا متولد میشود و همین جا به خاک بازمیگردد. نمیخواستم، اما به هر حال بحث کمی فلسفی شد. میبخشید که سرتان را به درد آوردم. میخواستم بگویم در مورد انجام وظیفه هم، مانند خیلی موارد دیگر، کمکاری میکنیم و چه بسا مشقهایمان را بهموقع نمینویسیم. در خدمت جسممان هستیم اما از روحمان غافلیم.به جسممان غذا میدهیم اما گرسنگی روحمان را احساس نمیکنیم. خودتان میدانید غذای روح چیست و همهمان بالقوه یک آشپزخانه پر از غذاهای رنگارنگ برای روح (امکان بالقوهی مهربانی، درستکاری، وظیفهشناسی، دلسوزی، ...) داریم، اما درش را بستهایم و بر آن قفل زدیم و صبح تا شب پابرهنه به دنبال جسممان میدویم، مبادا به او بد بگذرد. برای آموختن و تمرین کردن فضیلتهای انسانی وقت زیادی نداریم.
میبینید سال و ماه چه زود میگذرد؟ توجه کردهاید چه زود کودکی را پشت سر گذاشتید و بعضی از شما حتی از مرز میانسالی هم مدتهاست که گذشتهاید. آیا در این فرصتی که داشتید دوست داشتن بیقید و شرط را یاد گرفتهاید؟ بخشیدن دیگران را؟ احترام گذاشتن به حقوق و حریم دیگران را؟ آیا باری از دوش کسی برداشتهاید؟ آیا بودنتان در این دنیا به حال کسی مفید بوده است؟ آیا بعد از رفتنتان از شما به نیکی یاد خواهند کرد یا نفسی بهراحتی خواهند کشید؟ آیا از رنجهایتان درس گرفتهاید، آبدیدهتر شدهاید؟ آیا هرگز حضور خدا را ساده و طبیعی در زندگیتان احساس کردهاید؟ آیا شما هم مثل من میدانستید که مشق دارید و دیر یا زود باید بنویسید، اما همه را در کیف گذاشته و درش را بستهاید و فقط اینجا و آنجا همراه میبرید بیآنکه در کیف را باز کنید؟
عذاب وجدان رهایتان نمیکند که چرا انسان بهتری نیستید، پس از زندگی هم لذت نمیبرید. و از طرف دیگر آمادهی تکلیف پس دادن هم نیستید و میترسید که آن طرف هم شرمندهی خدا و روح خودتان باشید؟ بدوضعی است و دیر یا زود باید کاری کرد. بهزودی تعطیلات تمام میشود و تکالیف انجامشده را از ما مطالبه خواهند کرد. امکانات در اختیارمان بود و حقیقت را هم شنیده بودیم. پس هیچ عذری پذیرفته نیست.
آیا شما مشقهایتان را نوشتهاید؟
زهره زاهدی
نظرات شما
نام:
*
خلاصه نظر:
*
متن نظر:
*
ثبت
نتیجه جستجو
پدیدآورنده
انتشارات