0
جمع:
سبد خرید
0
مقایسه
0
لیست علاقهمندیها
جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
پدیدآورنده
انتشارات
خانه
دربارهی ما
فروشگاه اینترنتی جیحون
کتابفروشی جیحون
نویسنده و مترجم
تماس با ما
پشتیبانی و خرید
راهنمای سریع ثبت سفارش
زمان ارسال کالا
سوالات متداول
قوانین و مقررات وبسایت
کاربری
صفحه اصلی
ورود / ثبت نام
روانشناسی
فرزندپروری
روانکاوی
علوم تربیتی
روانشناسی و رواندرمانی کودک
روانپزشکی
روانشناسی رواندرمانی و مشاوره
فراروانشناسی
خانواده
علوم اعصاب
روانشناسی شناختی
خودیاری
ذهن و حافظه
خودشناسی و خودسازی
موفقیت و توسعه فردی
مهارتهای ارتباطی
واژهنامه
ادبیات
ادبیات فارسی
ادبیات آسیایی
ادبیات اروپایی
ادبیات آمریکای شمالی
ادبیات آمریکای لاتین
ادبیات خاورمیانه
ادبیات سایر ملل
ادبیات نقد و ادبی
بیوگرافی و خاطرات
کودک و نوجوان
نمایشنامه و فیلمنامه
کسب و کار
بازاریابی و فروش
کارآفرینی
مدیریت و رهبری
محصولات فرهنگی و هنری
دفتر یادداشت
دفتر برنامهریزی
تندیس
سایر
هنر
تغذیه و سلامت
زبان اصلی
علوم انسانی
علوم تجربی
کتب نفیس
فلسفه
تاریخ
مجله جیحون
0
0
0
جستجو نتیجهای نداشت
خانه
دربارهی ما
فروشگاه اینترنتی جیحون
کتابفروشی جیحون
نویسنده و مترجم
تماس با ما
پشتیبانی و خرید
راهنمای سریع ثبت سفارش
زمان ارسال کالا
سوالات متداول
قوانین و مقررات وبسایت
کاربری
صفحه اصلی
ورود / ثبت نام
روانشناسی
فرزندپروری
روانکاوی
علوم تربیتی
روانشناسی و رواندرمانی کودک
روانپزشکی
روانشناسی رواندرمانی و مشاوره
فراروانشناسی
خانواده
علوم اعصاب
روانشناسی شناختی
خودیاری
ذهن و حافظه
خودشناسی و خودسازی
موفقیت و توسعه فردی
مهارتهای ارتباطی
واژهنامه
ادبیات
ادبیات فارسی
ادبیات آسیایی
ادبیات اروپایی
ادبیات آمریکای شمالی
ادبیات آمریکای لاتین
ادبیات خاورمیانه
ادبیات سایر ملل
ادبیات نقد و ادبی
بیوگرافی و خاطرات
کودک و نوجوان
نمایشنامه و فیلمنامه
کسب و کار
بازاریابی و فروش
کارآفرینی
مدیریت و رهبری
محصولات فرهنگی و هنری
دفتر یادداشت
دفتر برنامهریزی
تندیس
سایر
هنر
تغذیه و سلامت
زبان اصلی
علوم انسانی
علوم تجربی
کتب نفیس
فلسفه
تاریخ
مجله جیحون
علفهای آن طرف سبزتر است
مجله
خانه
علفهای آن طرف سبزتر است.
حکایت جدید نیست، همیشه و در هر دوران بهشکلی بوده است. تا یادم میآید همواره عدهای بودند که فکر میکردند کاش میتوانستند زندگی را جمع کنند و بروند آنطرف آب پهن کنند، با این تصور که در آنجا آسمان آبیتر و علفها سبزترند. در آنجا امکاناتی هست که اینجا نیست.
در روزگار جوانی ما که نه موبایل بود و نه فضاهای مجازی، پیشرفتهترین تکنولوژی خبری موجود سینما بود و رادیو و تلویزیون. اخبار رادیو و تلویزیون تازه بود اما فیلمهای خبری که در شروع فیلمها در سینما میدیدیم معمولاً کهنه و تاریخگذشته بود. با این حال ما صحنههای هیجانانگیز خبری را در همان فیلمها میدیدیم، حتی اگر مربوط به جنگ جهانی دوم بود. ولی آن فیلمها را چه بنگاههایی میساختند؟ فاکس قرن بیستم، بیبیسی و امثالهم و صد البته که منافع کشور و دولت سازندهی فیلم در ساخت آن فیلمهای خبری ملحوظ میشد (مثل سریالهایی که این روزها در ماهواره میبینیم).
مثلاً وقتی قرار بود فیلمی دربارهی خبری مربوط به لندن یا نیویورک یا پاریس نمایش داده شود، صدالبته که در آن هیچ صحنهای از بیخانمانها، بیکارها، فقرا، بیماران آواره، مهاجرین ساکن در کمپها و چادرها، محلات کثیف و مشکلات اقتصادی و اجتماعی و غیره نمیدیدیم. آنچه ما از لندن میدیدیم پلها و کلیساها و خیابانهای تمیز و منظم، مردمان خوبپوشیده و سالم و فروشگاههای بهرونق بود. از امریکا مجسمهی آزادی و هالیوود را میدیدیم و از پاریس برج ایفل و شانزالیزه و اینها، برای ما میشدند مظاهر خارج.
جوانی که از توی سالن سینما بیرون میآمد به خودش میگفت این هم زندگی است ما داریم؟ چه میشد اگر ما هم می توانستیم برویم خارج آنجا زندگی کنیم. مصداق بارزی بر ضربالمثل مرغ همسایه غاز است.
کمتر جوانی به این فکر میکرد که اینجا خوب یا بد وطن اوست، ریشههای او در این باغچه است و با یک به یک از اجزای تشکیلدهندهی این وطن آشناست و انس دارد. زبان مادری او اینجا و خویشان و آشنایان او اینجا هستند.
جوانی که به زبان مادری خودش نمیتوانست درس بخواند و وارد دانشگاه شود، اصرار داشت به خارج برود و با زبان بیگانه درس بخواند و دانشگاه برود. دیپلمهای که در شهر و دیار آشنای خودش هیچ مهارت و تخصصی یاد نگرفته بود و هیچ شغلی نداشت، انتظار داشت به خارج برود و فوراً حرفهای و کسب و کاری پیدا کند و پول دربیاورد. یادم است میگفتند در امریکا پول روی زمین ریخته، کافی است بروی و برداری و در جیبت بگذاری، به همین سادگی.
به این ترتیب بود که جوان دنیاندیده و بیاطلاع و بیتجربه، اگر پدر و مادری و امکاناتی داشت، امانشان را میبرید و به هر ترفندی دست میزد تا عاقبت تسلیم شوند و او را به یکی از کشورهای خارجی بفرستند (البته بماند که بودند پدر و مادرهایی که حتی بدون رضایت فرزند او را به اصرار خودشان به قول معروف به فرنگ میفرستادند که بگویند بچهمان در فرنگ درس میخواند، بلکه خودشان یا بچهشان سری میان سرها درآورند. که اغلب هم کسی از فرنگ برمیگشت و میگفت بچهی فلانی را در رستورانی دیده که گارسونی میکرده یا در هتلی پادو بوده یا در پمپبنزین کار میکرده است. یعنی مشاغلی در بازار سیاه کار، که به هیچ تخصص و تحصیلاتی نیاز ندارد). اگر هم پدر و مادر موافقی نداشت، سالها کار می کرد و پسانداز میکرد و قرض میگرفت و تعهد میکرد و همهی پلهای پشت سر را میشکست تا پایش به آن طرف آب برسد.
البته بودند جوانانی که درسخوان و مصمم بودند و به کشورهای خارجی رفتند، درس خواندند کار کردند و زحمت کشیدند و ثمرهاش را هم چشیدند و ما شاهد موفقیتشان بودیم، چه آنها که برگشتند و به کشورشان خدمت کردند و چه آنها که همانجا ماندند و همانجایی شدند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نکردند. ولی واقعیت این است که آنها در اقلیت بودند، نه اکثریت. در گروه اکثریت جوانانی بودند که ماهها و حتی سالها کارهای پست با دستمزد نازل انجام دادند، در اتاقهای تاریک و نمور زندگی کردند، با حداقل ساختند و سرانجام دست از پا درازتر، ناموفق، با تن خسته و روان درهمشکسته و تحقیرشده به وطن برگشتند و دوباره از صفر شروع کردند که البته هر کس نقطهی صفر خودش را داشت.
در این میان عدهای هم که پلهای پشت سر را شکسته بودند و راه بازگشت برایشان نمانده بود، با هر زحمت و ذلتی بود ساختند و در بلاد فرنگ ماندند و سرنوشتهای دیگری پیدا کردند. این مهاجرتها و سفرها البته قربانیهایی هم داشت: کسانی که قربانی اعتیاد، قاچاق، اعمال خلاف قانون، بزه و جنایت شدند و در عمل زندگیشان تباه شد.
حالا بیش از پنجاه سال از دورانی که صحبتش را کردم میگذرد. امروزه ظواهر زندگی تغییر کرده. ما موبایل و ماهواره و فضاهای مجازی و هزار و یکجور رسانهی خبری داریم که اخبار لحظه به لحظهی همهی رویدادهای سراسر جهان را به سمع و نظر ما میرسانند، اما الگوها همانند که بودند و تغییری نکردهاند.
بسیاری از افراد (دیگر پیر و جوان هم ندارد) نابسامانیهای کشورهای دیگر و حتی کشورهای مترقی جهان را میبینند و میشنوند و میخوانند، میدانند و با این حال به محض مواجهه با هر نوع نابسامانی فیلشان یاد هندوستان میکند و رؤیای رفتن به خارج در ذهنشان بیدار میشود. با این تفاوت که این روزها اسباب سفر راحت یا حتی «بهخفت» فراهمتر و فراوانتر است. پس در طرفهالعینی بار سفر میبندند و تن به قضا میسپارند. راهی میشوند به این امید که در آن طرف آب که آسمان آبیتر و علفها سبزتر هستند، برای خود زندگی دیگر و سرنوشت بهتری بسازند. غافل از اینکه هر کجای دنیا بروی این «من» را با خودت میبری و مطابق تواناییها و ناتوانیهای این «من» است که سرنوشتت را رقم میزنی. اگر این «من»، در سرزمین آباء و اجدادیاش با همهی امکانات موجود، با همهی دوستان و آشنایان و همهی آن چیزهایی که جز در وطن در جای دیگری پیدا نمیشود، نتوانسته به زندگی دلخواه خود برسد، چطور خواهد توانست در سرزمینی بیگانه، تنها و بیزبان و بدون هیچ کمک و حمایتی سرنوشت مطلوب برای خودش بسازد. آنها که با قیمتی گزاف رفتهاند، تاوان سنگین پرداختهاند و در تاریکی بدون آنکه دیده شوند با سرِ افکنده بازگشتهاند، صحت عرایض مرا برای شما خواهند گفت.
از همان وقت که جوان و مجرد بودم، در اینجا تعهد و دلبستگیای نداشتم و امکان و موقعیت برای مهاجرت به کشورهای خارجی را هم داشتم، هنوز نرفته دلم برای وطنم تنگ میشد. حتی یکی دو بار امتحان کردم، اما فوراً و با سر برگشتم.
من این وطن را دوست داشتم و دارم و هرگز هیچ نابسامانیای را از چشم او ندیدهام. اگر مشکلی بوده این وطن هم دوش به دوش من سختی کشیده و اگر کار بهسامان بوده، با گشادهدستی مرا هم در سهم خودش شریک کرده است. ترجیح میدهم خوب و بد را همینجا در وطنم تجربه کنم و تواناییهای خودم را محک بزنم. خاک و سرزمین و اقتصاد و سیاست و فرهنگ و غیره نیستند که فرد را بیسر و سامان میکنند. شرایط بیرون هر چه که باشد، بهسامان و بیسامان بودن، هر دو از درون میجوشند. شاد و سربلند و بهسامان باشید.
زهره زاهدی
نظرات شما
نام:
*
خلاصه نظر:
*
متن نظر:
*
ثبت
نتیجه جستجو
پدیدآورنده
انتشارات