مغزت را بهكار بينداز!
احتمالا اين جمله را شنيدهايد يا شايد در حين سروكله زدن با مسئلهاي دشوار يا زماني كه سعي داشتهايد به خودتان توصيه كنيد كه فردي منطقي باشيد، آن را زير لب زمزمه كردهايد. اين جمله فرماني رايج است كه در ميان گرفتاريهاي زندگي روزمره صادر ميشود.
فرهنگ ما بر اين موضوع اصرار دارد كه مغز تنها جايگاه تفكر است. اما آني مورفي پال در اين كتاب بيان ميكند كه ذهن شبيه پرنده آشيانهسازي است كه چوبها و شاخهها را جمع ميكند و از مصالح در دسترس، يك كل واحد ميسازد. اين مصالح شامل احساسات و حركات بدني ما، فضاهاي فيزيكي كه در آن ياد ميگيريم و كار ميكنيم و ذهن افراد ديگري است كه با آنها تعامل داريم.
تا زماني كه به فكر كردن در درون مغز بسنده كنيم، محدوديتهاي اين اندام دست و پاي ما را ميبندد. اما اگر بخواهيم و مهارت آن را كسب كنيم كه به بيرون از اين چارچوب برسيم، تفكر ما نيز ميتواند دگرگون شود. تفكر ما ميتواند به اندازه بدنمان پويا، به اندازه فضاهاي پيرامونمان دلباز و به اندازه روابطمان غني باشد؛ همچنين ميتواند به اندازه كل جهان هستي وسيع و پرظرفيت باشد.