هیچکس به اندازه یک پدربزرگ، آن هم هنگامی که روی نیمکت همیشگیاش نشسته، به عصایش تکیه داده و داستانهای زندگیاش را نقل میکند، قادر به جلب شنونده نیست.
نوهها با چشمهای باز از حیرت، میپرسند: اما پدریزرگ.... این داستانها راستی راستی حقیقت دارند؟ و پدربزرگ پاسخ میدهد: آنها که تعیین میکنند چه چیزی حقیقت دارد، همان کسانی هستند که حرفهایشان ارزش شنیدن ندارد.
من این کتاب را به چنین پدر پزرگی پیشکش میکنم.