دنیایی رادرنظر بگیرید که فقط برمبنای علم و تفکر منطقی استوار است. از کجا شروع کنید؟ کتابهای کودکان را بدون شخصیتهای ماورایی تصور کنید: نه پری وجود دارد نه هیولا و نه شهر جادویی از. هیچ آلیسی نیست و در سرزمین عجایب به جستوجو نمیپردازد. هیچ وقت شنل قرمزی، زیبای خفته،جوجه اردک زشت و البته هریپاتر به جود نخواهد آمد؛ چه کودکی کسالتباری!
اما دنیای کودکان سرشر از عناصرماورایی است. دشوارترین مشکلات خیالی را بسیار ساده حل میکنند و برای فرار از تله ها راهی می یابند. اگر هنگام بازی کردن ببری غولپیکر به آن ها حمله کند، مشکلی نیست؛ شمشیر می کشند و ببر را از بین میبرند. کوهستان مانع به گنج میشود؟برمیدارند و از روی آن میپرند. کودکان اعتمادی خللناپذیر دارند که طبیعت با آنها مهربان است و عناصری مانند آب، هوا و نیروی گرانش حق الهی آنها را برای حضور در این مکان پذیرفتهاند و شخصیتهای قومی و فرهنگی مانند بابانوئل برای برآورده کردن آرزو های کودکان تلاش میکنند. البته این پندار وهم آلود دوران کودکی تا ابد طول نمیکشد. در واقع، اکثر بچهها بیرون از بازی، کاملا از محدودیت های فیزیکی و ذهنی خود آگاه اند. به مرور زمان تخیل رنگ می بازد و منطق جایگزین آن میشود اما بزرگسالان همچنان برای مشکلات هستی گرایانه خود، نظیر ترس از مرگ و معنای زندگی به ماورا پناه میبرند.
بیشک ما برای دستاورد هایی چشمگیر، همچون داروهای نوین، فناوری های دقیق و آرامش نسبی زندگی خود مدیون علم هستیم. باوجود این، هزینه چنین آرامشی بسیار سنگین است؛ فقدان رابطهای معنادار میان انسان و طبیعت.
تفکر ماورایی دنیای بیجان را فهمیدنیتر می کند. وقتی عجله داریم و خودرومان روشن نمیشود صحبت کنیم. حتی کاربرد جانبخشی تفکر ماورایی به شدت در تبلیغات استفاده میشود؛ در تبلیغات استفاده میشود: در ویدیوهای تلویزیونی، خودرویی پر سرعت به جگواری تیزپا تبدیل میشود و یک تکه شکلات میتواند در قالب انسان نشان داده شود. پس چرا بزرگسالان تا این حد بر منطقی بودن خود تاکید دارند؟ شما هم فکر میکنید علم همیشه بر جادو پیروز میشود؟