مردم این جهان برای زر و نام، خود را بندی غل و زنجیر میکنند، بعد از جهان غبار و دریای تلخی حرف میزنند.
نمیدانند که:
ابرها سفیدند، کوهها سبز
رودها جاریاند، صخرهها بر پای ایستادهاند
شکوفهها فرا میخوانند، پرندگان شادمانه جیکجیک میکنند
درهها پاسخ میدهد، هیزمشکنها آواز میخوانند
این جهان، وانگهی، غبار نیست
دریا، وانگهی تلخ نیست
فقط این است که:
آنها خودشان غبار و تلخی را در دلهاشان میگذارند.