اولیویا سال سختی درپیش دارد، مادرش او را ترک کرده و پدر بیخیالش که رهبر یک ارکستر ورشکسته است، برای صرفهجویی در هزینهها او و مادربزرگش را به اتاق پشت سالن کنسرت میبرد. تنها دوست اولیویا، ایگور گربهی ولگرد و تنبل است.
درست زمانی که او فکر میکند زندگی هیچ چیز جالبی ندارد، با چهار روح سایهوار در سالن کنسرت مواجه میشود. آنها به کمک اولیویا نیاز دارند چون اگر سالن کنسرت تعطیل شود آنها برای همیشه در آن محل اسیر میشوند.
اولویا باید کاری کند: حفظ سالن کنسرت.
ولی حفظ سالن کنسرت اصلا کار سادهای نیست.