جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
من خیلی مامانجونم را دوست دارم! مامان جون با مهربانی منو بغل میکند، به گرمی نازم میکند و میبوسد. بوسههای مامانجونم خیلی دوستداشتنی و شیرینه! مامان با شادی انگشتهامو قلقلک میدهد و میخندد!
خرسهای عروسکی و دوستانشان، با خوشحالی، کلاههای کوچکشان را سرشان گذاشتند... کفشهای کوچولوشان را هم پوشیدند و برای یک گردش دسته جمعی آماده شدند...
روزی که من به دنیا آمدم، یه نینی کوچولو بودم. وقتی نینی کوچولو بودم، بابام دکمههامو میبست... و کفشهای کوچولومو پام میکرد. حالا من بزرگ شدم و دیگه...
خرس کوچولو و دوستانش، با هم یه عالمه بازی کردند. آنها، با خوشحالی... ورجه ورجه کردند و بالا و پایین پریدند.
من خرس عروسکیام را خیلی دوست دارم ولی داداش کوچولویم هم، آن را میخواهد. مامانم میگوید، خرس عروسکیات را به داداشت هم بده و دوتایی باهم بازی کنید! من هم، همین کار را کردم ولی به لباس عروسکم...
مامان برام یه چیزی هدیه گرفته! یه هدیه که همه عمر، به دردم بخوره! حدس بزن اون چی میتونه باشه؟! جونمی جون! اون یه لگن کوچولو موچولو برام گرفته! یه لگن خوشگل که فقط مال خود خودم باشه! مال خودم تنها!