ما در جایگاه یک گونه، به دلایل مختلفی به تنپروری دچار شدهایم. یکی از دلایلش این است که بیشتر قرن گذشته را صرف اختراع فناوریهای مختلفی کردهایم که ضرورت حرکت را از بین میبرند. بر خلاف تقریبا تمام موجودات دیگر این سیاره، ما حالا در موقعیتی هستیم که به ندرت نیاز به حرکت دادن بدنمان داریم. بیشتر کارها را میشود در حالت نشسته، گاهی حتی با تکان دادن یک انگشت انجام داد؛ منتها، با اینکه باد به غبغبمان میاندازیم که مغزش را داشتهایم تا چنین اتفاقی را رقم بزنیم، از نکته مهمی غافلیم،: مغز برای فکر کردن تکامل پیدا نکرده، بلکه تکامل یافته تا به ما اجازه دهد حرکت کنیم. نویسنده کتاب حاضر میکوشد با روایتی علمی و تجربی رابطه میان فکر، حرکت و احساس را بکاود تا آگاهمان کند که در جامعه کنونی و با سبک زندگی یک جانشینمان چه موهبت عظیمی را از دست دادهایم.