«خبرمون کردن. آتیشسوزی بالای برج شمالی. سانحه هوایی.»
چندباری پلک زد. «ما فکر کردیم یه هواپیمای کوچیکه. یه جور تصادف احمقانه.» به چشمان تامی خیره شد. «خب کی فکرش رو میکنه که هواپیمارباها عمدا هواپیما رو به جایی بکوبن؟»
تامی به این فکر نکرده بود. به اینکه آن زمان هیچکس انتظار چنین چیزی را نداشت.