ویکتور: هزینه اجاره لباس هم افتاد گردن خودمون!
لویی: فردا میبرم تحویلشان میدم. پول فاکتورش با من. متاسفم، ولی واقعا لازم بود که با وزیر حرف بزنم و در جریان قرارش بدم.
ویکتور: در جریان چی قرارش بدی مرد حسابی؟
لویی: جریان وضع خودمون! از سیر تا پیاز زندگی و معیشت سخت بازیگرا.
ویکتور, چه خیال خامی. تنها چیز مورد علاقه وزیر، آینده کاری خودش بعد از پست وزارته!
لویی: سینی رو جلو بردم، تعارف کردم، یه آب پرتقال ورداشت و شروع به نوشیدن کرد. یه دفعه به سرم زد و بهش گفتم: "آقای وزیر، من یه بازیگرم، به نام تئاتر با شما صحبت میکنم، به نمایندگی از طرف بازیگرا بهتون میگم؛ وضع ما خوب نیست." بعد، میدونی چه جوابی به من داد؟
ویکتور: "منم همینطور، وضع منم خوب نیست."
لویی: تو اینو از کجا میدونی؟