«احساس میکردم هیچکس نیستم. وقتی ارتباطمان با جامعه قطع میشود حس میکنیم ناشناختهایم. ولی مشکل تنها این نیست که دیگران ما را دقیق نمیبینند؛ غبار تنهایی آینه درونمان را هم تار میکند. هم قدرت درونمان را در خود پنهان میسازد، هم ارزش و معنای زندگی و هم سرچشمههای شادی و اعجازی که به طور طبیعی با کائنات مرتبطمان میسازد.» عنوان این کتاب همیش با هم است، یادآور در کنار هم بودن، با هم زندگی کردن و به داد هم رسیدن، ولی مضمون آن تنهایی است و لطمههایی که به روح و روان انسان وارد میکند. در دنیایی که فناوری و رسانهها باعث جدایی روزافزون مردم از یکدیگر شده بود، ویروس کرونا نیز آتش به دامن این خرمن زد، طوری که مردم سر در لاک خود فرو بردند و پس از آن نیز به سختی از آن خارج شدند و البته عدهای هم هنوز زندگی در تنهایی را ترجیح میدهند. نویسنده این کتاب پزشکی است که در خانوادهای پرجمعیت در هندوستان متولد شده و در کودکی به همراه والدین خود که هر دو پزشک بودند به نقطه دور و کمجمعیتی در کانادا نقل مکان کرده است. بدین ترتیب فرصتی برای مقایسه زندگی اجتماعی خود در هندوستان و سپس نقطهای دورافتاده و سرد در کانادا را به دست آورده و به مقایسه نقاط قوت و ضعف این دو نوع زندگی پرداخته است که البته ترازو به سمت زندگیهای جمعی سنگینی میکند.