اگر بتوان گفت مرگْ همواره فلسفىترین موضوع در ذهن آدمیان بوده است، مىتوان افزود مردن عزیزان و نزدیکان، از جنبهٔ روانشناختى، احتمالاً عمیقترین تأثیر را بر ذهن و احساس فرد مىگذارد. در مرحلهٔ یادگیرى دوران کودکى، مرگ دیگران در ذهن ما نخستین مثالِ مفهوم «براى ابد» است.
با فاصلهگرفتنِ زندگى شخصى از روابط اجتماعى در روند گسترش جوامع، سوگوارى نیز در قالبى متناسب با فضا و محیط، و وقت و امکانهاى شهروندِ امروزى ریخته مىشود. اما نیازهاى روحىِ تکتک ما ممکن است دقیقاً همپاى دگرگونىهاى اجتماعی ــ فرهنگى تغییر نکند و آن نوع و مقدار از سوگوارى که در عرف محیطهاى پرمشغله تجویز مىکنند شاید براى آرامش روحى برخى افراد کافى نباشد (گرچه شاید براى کسانى افزون بر حدِّ لازم باشد). از این رو، ماتمهایى انگار خاتمه نمىیابد، ماتمهایى پس از سالها در موقعیتى دیگر بیرون مىزند، و ماتمهایى بهشکل دردهاى مبهم جسمى، افسردگى مزمن، خشم بهدرون ریختهشده و ملامتِ خویش، و بىخوابى یا کابوس، گریبان سوگوار را رها نمىکند.
دکتر ویلیام وُردِن استاد روانشناسى دانشکدهٔ پزشکى دانشگاه هاروارد، استاد دانشکدهٔ روانشناسى رُزمید، کالیفرنیا، و پژوهشگر ارشد مرکز مطالعات روانىِ مصیبتدیدگى کودکان در بوستن است.این کتاب در برنامهی تلویزیونی کتابباز معرفی شده است.