شیخرضا همه محتویات داخل داشبورد را ریخت جلوی رویش. چند تا نوار کاست بود، یک مشت کاغذ و فاکتورهای خرید، یک بسته تهچک، نخ و سوزن، دو تا عینک طبی و... آخر سر هم عینک دودی را داد دست سرهنگ. و اون نگاهش به جاده بود که عینک را زد. ـ چه کردی با مثنوی «خام و پخته» آشیخ؟